معناي لغوي و اصطلاحي تصوف و عرفان
معناي لغوي تصوف
از ميان عرفان هاي مختلفي كه از قديم و جديد در دنيا وجود داشته و دارند، عرفان اسلامي به لفظ صوفي و تصوف اختصاص يافته است؛ يعني عرفان اسلامي را تصوف و شخص عارف را، صوفي مي گويند.در اشتقاق لغوي، صوفي و تصوف، صحبت هاي فراواني وجود دارد. (1) بعضي گفته اند: لفظ صوفي از «صفا» گرفته شده است؛ چراكه عارف اهل صفاست و از اين رو به او صوفي مي گويند. بعضي نيز گفته اند: لفظ تصوف و صوفي از «اهل صفّه» كه در زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بودند و از ايشان شرح مختصري خواهد آمد، گرفته شده است و اين طايفه به جهت شباهت عملي كه با اهل صفّه داشته اند، به صوفي شهرت يافته اند. بعضي از اهل تحقيق نيز معتقدند كه لفظ صوفي براي عارفان اسم علم است. وجوهي كه مطرح شد، چندان قابل پذيرش نيستند، زيرا از ديدگاه قواعد اشتقاق لغوي داراي اشكال مي باشند.
از ميان موارد متعددي كه در وجه اشتقاق لغوي تصوف و صوفي گفته شده، سه قول قابل تأمل و بررسي است:
1. به طور اساسي لفظ صوفي در زبان عرب ريشه ي لغوي ندارد، بلكه از كلمه ي «سوفيا» ي يوناني گرفته شده است. عده اي در يونان خود را سوفسطايي- يعني دانشمند- مي ناميدند و عده اي نيز كه در مقابل سوفسطايي ها ايستادند، خود را «فيلاسوف»؛ يعني دوستدار دانش و حكمت نام مي نهادند. بنابراين، صوفي به معناي حكيم و دانشمند خواهد بود و اين اشتقاق را مي توان اشتقاق مناسبي دانست.
2. لفظ صوفي به قبيله اي از عرب به نام «بني صوفه» نسبت داده شده است؛ زيرا مردم اين قبيله، در زمان جاهليت خدمتگزاران خانه ي خدا بودند و به عبادت و رياضت شهرت داشتند. پس از ظهور اسلام، هنگامي كه عده اي از مسلمانان در مسئله ي رياضت، عبادت و زهد پافشاري نشان دادند، مردم با سابقه اي كه از قبيله ي بني صوفه در ذهن داشتند، اين عده را به همان قبيله منسوب نمودند و بدين ترتيب به اين افراد، «صوفي»، به برنامه هاي ايشان، «تصوف» و به اين طايفه، «متصوّفه» گفتند. اين اشتقاق قابل دقت و پذيرش است.
3. جهت سوم را كه بسياري از اهل تحقيق پذيرفته اند، آن است كه لفظ صوفي برگرفته از «صوف» به معناي پشم مي باشد و دليل آنكه به صوفي، صوفي گفته مي شود، به خاطر لباس پشمينه اي است كه مي پوشد؛ زيرا از برنامه هاي سلوكي مهم عارفان، رياضت است. از همين روي لباس هاي نرم و لطيف به تن نكرده، از لباس پشمي كه خشونت بيشتري دارد، بهره مي گرفتند. بنابراين، چون غالباً اين افراد جنس لباس خود را از پشم برمي گزيدند، به همان منسوب شده و با نام «صوفي» شهرت يافتند. (2)
همين معنا در ادبيات نيز فراوان آمده است؛ به عنوان مثال حافظ مي فرمايد:
آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت***حافظ اين خرقه ي پشمينه بينداز و برو
معناي اصطلاحي تصوف
شايد بتوان گفت به تعداد صوفياني كه پيدا شده اند، به همان تعداد نيز براي تصوف تعريف گفته شده است. به همين دليل است كه «شهاب الدين ابوحفص عمر سهروردي» (3) در كتاب عوارف المعارف كه از كتب مورد اعتماد عرفاست، مي گويد:" اقوال المشايخ في ماهيّة تزيد علي الف قول... فان الالفاظ و ان اختلفت، متقاربة المعني؛ (4) " «سخنان مشايخ عرفاني در تبيين حقيقت تصوف افزون بر هزار قول است... اما هر چند الفاظ گوناگون است، معاني به هم نزديك مي باشد».
اما در اين قسمت، برخي از تعاريفي كه نقل شده است، به صورتي گذرا ارائه مي شود تا ذهن ها نسبت به بحث هايي كه در پيش است، آمادگي يافته، تصوف از ديدگاه اصطلاحي نيز روشن شود.
يكي از عرفاي بزرگ، معروف كرخي (م 201 ق) است. در تذكره ها اين گونه آمده است كه وي مسلمان نبوده و به دست ثامن الائمه، حضرت علي بن موسي الرضا (عليه السّلام) اسلام آورده، در محضر حضرتش عرفان آموخته است. لذا بسياري از سلسله هاي عرفاني، خود را از طريق معروف كرخي به امام رضا (عليه السّلام) و از آن طريق به رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) مي رسانند.
معروف در تعريف تصوف بيان زيبايي دارد كه از جهتي بر تعريف هاي ديگر برتري دارد. وي مي گويد:
" التصوّف الاخذ بالحقائق و اليأس ممّا في ايدي الخلائق؛ (5) «تصوف، گرفتن و يافتن حقايق هستي و مأيوس گشتن از دنياي مردم است. »
عطار (م 626-628) در تذكرة الاولياء، همين معنا را از معروف كرخي نقل و ترجمه ي زيبايي ارائه مي نمايد. آنجا كه شرح حال وي را مي نويسد، از قول وي مي گويد: «تصوف، گرفتن حقايق و كفتن به دقايق و نوميدشدن از آنچه هست در دست خلايق». (6)
از ويژگي هاي مهم اين تعريف، جامعيت آن نسبت به دو بُعد اصلي عرفان اسلامي يعني بُعد معرفتي و عملي است كه در بحث هاي آينده از آن به «عرفان نظري» و «عرفان عملي» ياد خواهيم كرد؛ آنجا كه مي گويد: تصوف، يافتن و گرفتن حقايق هستي است، به جنبه ي معرفتي، و آنجا كه مي گويد: تصوف، نااميدي از سرمايه هاي مردم است، به زهدي اشاره دارد كه جنبه ي عمليِ عرفان اسلامي است.
از صوفيان و عارفان بزرگ تاريخ عرفان اسلامي، جنيد بغدادي (م 297 ق) است و هم چنان كه در آينده حال وي را شرح خواهيم داد، همگان او را مورد پذيرش قرار داده اند و از همين رو به سيد و شيخ اين طايفه شهرت يافته است. وقتي از وي پرسيدند: تصوف چيست؟ گفت: «تصوف آن است كه خدا تو را از خودت بميراند و به خود زنده گرداند». (7)
از عارفان مورد توجه، ابوبكر كتاني (م 322 ق) است. تعريفي كه وي از تصوف ارائه داده است، همچون تعريف معروف كرخي، جانب معرفتي و عملي را مورد توجه قرار داده است و مي گويد: التصوف صفاءٌ و مشاهدة. (8) يعني تصوف از دو حقيقت تشكيل شده است؛ نخست صفاي قلب و تطهير باطن، كه به عرفان عملي و سلوك اشاره دارد و دوم مشاهده ي حقايق و رسيدن به معارف شهودي كه به عرفان نظري و معرفت نظر دارد.
از جمله تعاريف قابل توجهي كه ذكر مي شود، تعريفي است كه محيي الدين بن عربي (م 638) در رساله ي اصطلاحات صوفيه ابراز مي دارد. وي مي گويد:
" التصوّف الوقوف مع الآداب الشرعيّة ظاهراً و باطناً و هي الخلق الالهيّة؛ (9) «تصوف» پايبندي به آداب شريعت در ظاهر و باطن است كه همان اخلاق الهي مي باشد».
معناي اصطلاحي عرفان
پيش از آنكه واژه ي عرفان را از ديدگاه اصطلاحي مورد پژوهش قرار دهيم، تذكر دو نكته مناسب مي نمايد؛ نخست آنكه در اشتقاق لغوي لفظ عرفان ابهامي وجود ندارد و روشن است كه از «عَرَفَ، يَعْرِفُ» و هم خانواده ي معرفت، عارف و معروف است و از اين جهت مشكلات لفظ تصوف را ندارد. نكته ي دوم آن است كه لفظ عرفان، با همين ساختار- يعني وزن فِعْلان- در آثار عرفا شيوع چنداني ندارد و به طور غالب از لفظ تصوف و صوفي يا اشتقاق عارف بهره مي برند. در اين ميان جالب است بدانيم ابن سينا در نمط نهم اشارات، هرگز از واژه ي صوفي و تصوف استفاده نمي كند و در مقابل، مكرر از واژه ي عرفان و عارف بهره مي گيرد، كه اين نكته در بررسي ديدگاه ابن سينا و كنكاش تاريخي واژه ي عرفان داراي اهميت است.با توجه به همين نكته ي اخير، در رديابي معناي اصطلاحي عرفان در آثار عارفان، مي بايست واژه ي عارف را مورد نظر قرار دهيم؛ چرا كه تعريف عارف، به طور طبيعي تعريفِ عرفان نيز خواهد بود.
در پي گيري واژه ي عارف و عرفان، همچون تصوف، به انبوهي از تعاريف مختلف برمي خوريم كه نقل و بررسي همه ي آنها رساله اي مستقل را طلب مي كند، اما با رعايت تقدم تاريخي به چند نمونه از آنها مي پردازيم.
الف) بايزيد بسطامي (م 261 ق)، در تبيين واژه ي عارف مي گويد:
" ادني صفة العارف ان تجري فيه صفات الحقّ و يجري فيه جنس الربوبيّة؛ (10) «كمترين صفت عارف آن است كه صفات حق در او جاري و جنس ربوبيت در او ساري باشد. » "
اين تبيين- همچنان كه پيداست- بيشتر جنبه ي عملي دارد، اما در كلمه هاي ديگر اين عارف مشهور و همچنين آثار ديگر عارفان اسلامي، به طور معمول واژه ي عارف با رنگ معرفتي ارائه مي شود.
ب) جنيد بغدادي (م 297 ق) كه پيش تر از وي ذكري به ميان آمد، در پاسخ به اين پرسش كه عارف كيست و معرفت چيست، مي گويد: «اَنْ تعرف ما لك و ما له»؛ (11) يعني معرفت آن است كه بشناسي چه چيزي از آن توست و چه چيزي براي خداي متعال. به عبارت ديگر، به درستي حق و خلق را از هم بازشناخته و احكام هر يك را در جاي خود بنشاني. همچنان كه در مباحث عرفان نظري خواهيم آورد، از مباحث اصلي عرفان نظري، كيفيت تمييز حق و خلق و امتياز بين خالق و مخلوق است. در اين تبيين، فقط جنبه ي معرفتي مورد نظر قرار گرفته است.
ج) ابن سينا (م 428 ق) در توضيح واژه ي عارف، در نمط نهم اشارات آن را در كنار دو واژه ي زاهد و عابد قرار مي دهد و مي گويد: زاهد آن است كه با دوري از دنيا در پي مطلوب خويش است و عابد كسي است كه با توسل به عبادات، مقصد خود را مي جويد، اما: المنصرف بفكره الي قدس الجبروت مستديماً لشروق نور الحق في سرّه يخصّ باسم العارف؛ (12) «آن كس كه به فكر خود يك سره به سوي عالم قدس متوجه باشد، در حالي كه مدام خواهان تابش نور حق در سرّ خود است، به اختصاص عارف نام دارد».
در هم آميختگي جنبه ي معرفتي و عملي در اين تبيين به طور كامل آشكار است.
د) از جمله تعريف هاي شايسته اي كه براي واژه ي عارف ارائه شده است، تعريفي است كه به ملاعبدالرزاق كاشاني (م 735 ق) تعلق دارد. وي در اصطلاحات الصوفية مي گويد:
" العارف من اشهده الله ذاته و صفاته و اسمائه و افعاله، فالمعرفة حال تحدث من شهودٍ؛ (13)
«عارف کسي است که خداي متعال ذات، صفات، اسما و افعال خود را به وي نشان داده است، بنابراين معرفت، حالي است که از پي شهود برمي آيد». "
آنچه در پايان اين قسمت، به عنوان جمع بندي مي توان ارائه داد، آن است که هر چند واژه ي عرفان در برخي اطلاقات خود، به هر دو جنبه ي عملي و معرفتي اشاره دارد و حتي در ذهنيت امروزي، لفظ عرفان بر مطلق ميراث عارفان اطلاق مي شود، اما در آثار محققان از عرفا، با غلبه ي جنبه ي معرفتي استفاده مي شود، برخلاف واژه ي تصوف که هر چند در ابتدا به معناي مطلق ميراث عرفاني کاربرد داشته است، اما کم کم با غلبه ي جنبه ي عملي به کار رفته است و در همين راستا، و به تدريج در عرفان عملي با بروز اجتماعي آن، که در شکل فرقه ها و سلسله ها ظهور يافت، به کار گرفته شد و از همين رو با آميخته شدن سلسله هاي دراويش و فرقه ها به بدعت ها و انحرافات، واژگان تصوف و صوفي نيز بار منفي يافته است.
از همين رو شهيد مطهري در بخش عرفان از کليات علوم اسلامي مي گويد: اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگي ياد شوند، با عنوان «عرفا» و هرگاه با عنوان اجتماعي شان ياد شوند، غالباً با عنوان «متصوفه» ياد مي شوند. (14) البته آنچه در واژه ي تصوف و متصوفه بيشتر غلبه يافت، جنبه ي عملي است؛ اما از آنجايي که جنبه ي عملي عرفان اسلامي که در چهره ي فرقه ها تبلور يافت، در اجتماع پيرامون خود منشأ تأثيرات گسترده اي شده است، لذا شهيد مطهري واژه ي متصوفه را با رويکرد اجتماعي آن، توضيح داده است.
عرفان عملي و نظري
عرفان اسلامي در بستر تکامل خود، ابعاد مختلفي يافته و در جنبه هاي گوناگوني، رشد و شکوفايي داشته است که مي توان اين ابعاد را در پنج بُعد خلاصه کرد:1. بُعد عملي (عرفان عملي)؛
2. بُعد معرفتي (عرفان نظري)؛
3. بُعد ديني (ارتباط دوسويه ي عرفان و شريعت)؛
4. بُعد ادبي؛ چراکه عرفان اسلامي در ادبيات عربي و فارسي تجلي شگرفي يافته و شاهکارهاي بديعي به جاي گذاشته است که از آن به «عرفان ادبي» ياد مي شود؛
5. بُعد تربيتي که به صورت فرقه ها و سلسله هاي عرفاني بروز يافته و از همين ديدگاه تأثيرات اجتماعي گسترده اي برجاي گذاشته است و مي توان از آن به «عرفان اجتماعي» ياد کرد.
آنچه در بحث دوم از مبحث شناخت کلي عرفان اسلامي مورد نظر است، بررسي اجمالي دو بُعد نخست؛ يعني جنبه ي عملي و معرفتي عرفان اسلامي است و از ابعاد ديگر به تناسب، در مباحث آينده سخن خواهيم گفت.
عارفان ما از ديرباز، متوجه يک تقسيم مهم در زمينه ي عرفان بوده اند و مي دانستند که در عرفان دو شاخه ي عمده وجود دارد؛ نخست شاخه ي عملي که از آن به «علم طريقت»، «علم سلوک»، «علم تصوف»، «علم معاملات» و «علم منازل الاخرة» تعبير مي نمودند و ديگري شاخه ي معرفتي است که با عناوين متعددي همچون «علم حقيقت»، «علم حقايق»، «علم مکاشفه»، «علم مشاهده» و «علم بالله» از آن ياد مي کردند. (15)
بعدها در زمان ما، دو اصطلاح «عرفان عملي» و «عرفان نظري» استقرار کامل يافت که مي توان آن دو را از ديدگاه واژگان، گرته برداري از «حکمت عملي» و «حکمت نظري» يا «عقل نظري» دانست.
عرفان عملي
هميشه عارف مسلمان خود را بين مبدأ مادي و مقصد الهي مشاهده مي کند و اين احساس را در خود مي يابد که مي بايست با سير و سلوک و برنامه هاي عملي، منزل به منزل، مقام هايي را پيموده تا به آن مقصد نهايي دست يابد. مبدأ حرکت، عالم ماده و مقصد نهايي، خداي سبحان است و عارف مي خواهد اين مسير را قدم به قدم بپيمايد تا به آن مقصد نهايي برسد. عارف مسلمان خود را پشت پرده ها و حجاب هاي فراوان مي يابد که حقايق را از وي پوشانده است. اين حجاب ها بايد آرام آرام از ميان برداشته شود تا او به مقام اوج که معرفت زلال حقايق هستي است، دست پيدا کند.عارفان در اين مسير مقامات و منازلي را رصد کرده اند که طالبانِ حقيقت به ارشاد و دستگيري استاد را، منزل به منزل و مقام به مقام سير وجودي يافته تا آنجا که به وصول حق که از آن به «مقام فنا»، «بقاي بعد از فنا» و «مقام توحيد» ياد مي شود، نائل مي آيند.
بنابراين، در تعريف عرفان عملي مي توان گفت: «مجموعه ي برنامه ها و دستوراتي که سالک عملاً در خود پياده مي کند تا آنکه منازل سلوک را يکي پس از ديگري سير نمايد و به حق نائل شود، عرفان عملي است».
اين دستورالعمل ها ممکن است اموري ظاهري بوده و يا آنکه به باطن انسان و ضمير او مربوط باشد، اما در امور ظاهري نيز جنبه ي باطني مورد نظر است، از اين رو تمام دستورات عرفان عملي با رنگ باطن گرايي تنظيم شده است.
ملاحظاتي چند در عرفان عملي
1. با اندکي دقت معلوم مي شود در عرفان عملي حداقل دو محور اساسي وجود دارد؛ يکي آنکه در عرفان عملي، هدف خداوند متعال و وصول به حضرت حق است؛ چرا که با نگاه به حق تعالي، طريقت و سلوک معنا مي يابد. ديگر آنکه عرفان عملي يک حقيقت سيري است و پيمودن منازل و مقامات در آن ديده مي شود و سالک راه خدا، اين منازل را به صورت ترتيبي و با نظمي حساب شده مي پيمايد تا به مقصد اصلي برسد.2. در عرفان عملي مراد از عمل، اعمّ از اعمال جوارحي و جوانحي است. به بيان ديگر، اعمال ظاهري و باطني هر دو در علم سلوک مطرح اند، اما همچنان که گفته شد، در عرفان عملي، بلکه مطلق عرفان، باطن گرايي چهره اي غالب است، از همين رو اعمال و دستورات ظاهري نيز با رويکرد باطني که به صورت معاملات قلبي خود را نمايان مي سازد، مورد نظر مي باشند.
3. هرچند واژه ي عرفان عملي در موارد بسياري به طور تسامحي بر علم عرفان عملي اطلاق مي گردد، اما بايد دانست که بين عرفان عملي و علم عرفان عملي تفاوت است. آنچه شرح آن گذشت، نفس عرفان عملي بود. عرفان عملي يعني آنکه شخصي عملاً وارد سير و سلوک شده، مقامات را يکي پس از ديگري تحت نظارت استاد وارسته و واردي بپيمايد تا به مرحله ي وصول و فنا دست يابد. نفس اين حقيقت را عرفان عملي يا سير و سلوک مي گويند، اما عارفان با استفاده از شريعت و بهره گيري از تجارب شخصي خود که به تدريج و در پيمودن عملي مسير سلوک حاصل نموده، به تدوين و تنظيم علميِ منازل، مقامات و احوالِ سالک دست زدند و مجموعه هاي بديعي به صورت کتاب، فن و علم عرضه کردند و علم عرفان عملي را پايه ريزي نمودند. بنابراين، علم عرفان عملي، بررسي عالمانه و دقت هاي خردمندانه پيرامون سلوک عارفان، رياضات و مجاهدات صوفيان است.
پس از شکل گيري علم عرفان عملي که اوج خود را در منازل السائرين اثر خواجه عبدالله انصاري نشان داده است، اين علم از بهترين مقدمات ورود به عرفان عملي و سلوک به حساب مي آيد.
محقّق قيصري که شرح وي بر فصوص الحکم ابن عربي، متن درسي حوزه هاي عرفاني است، در تعريف علم عرفان عملي مي گويد:
" معرفة طريق السلوک و المجاهدة لتخليص النفس عن مضايق القيود الجزئية و اتصالها الي مبدأها؛ (16) «[علم عرفان عملي] شناخت راه سلوک و مجاهده است تا نفس از تنگناهاي قيود جزيي رهايي يافته، به مبدأ خويش (که تعالي است) متصل گردد». "
محمدبن حمزه فناري، در کتاب مصباح الانس که شرحي بر مفتاح الغيب قونوي است و طالبان عرفان و معرفت آن را پس از شرح قيصري بر فصوص الحکم، از اساتيد فن فرا مي گيرند، علم عرفان عملي را اين گونه تبيين مي کند و مي گويد:
" (علم) تعبير الباطن بالمعاملات القلبيّة بتخليته عن المهلکات و تحليته بالمنجيات فعلم التصوف و السلوک؛ (17) «[دانشِ] آباد کردن درون با معاملات قلبي، به سبب تخليه ي جان از مهلکات (که اسباب شقاوت اند) و آراسته کردن درون به منجيات (که اسباب نجات و سعادت اند)، علم تصوف و سلوک نام دارد». "
4. مقايسه ي عرفان عملي با اخلاق: علم عرفان عملي با علم اخلاق شباهت هاي فراواني دارد؛ از يک سو در هر دو گرايش به باطن به چشم مي خورد و از سويي ديگر هر دو در پي تطهير و پاک سازي ظاهر و باطن انسان هستند و از ديگر سو، مفاهيم و هر واژه هاي مشترک بين علم عرفان عملي و علم اخلاق فراوان است، اما با همه ي اين همساني ها بين اين دو علم تفاوت هاي بسيار جدي نيز وجود دارد که منشأ تمايز کامل ميان آن دو است.
تفاوت اول آن است که محور اساسي در علم عرفان عملي خداي متعال است، اما در علم اخلاق، محور اساسي اعتدال بخشيدن به قواي باطني انسان مي باشد. (18) در اخلاق مهم آن است که از افراط و تفريط در مقوله هاي مختلف و قواي متعدد نفس پرهيز شود و انسان خود را به عفت، شجاعت و حکمت برساند. از اين رو نظام هاي اخلاقي غيرالهي نيز نه تنها معنا دارند، بلکه واقعيت خارجي يافته اند.
تفاوت دوم آن است که در علم عرفان عملي، حالت سير و حرکت وجود دارد، اما در اخلاق چنين معنايي مطرح نيست. در علم اخلاق، بدون آنکه ترتيبي منظور باشد، از مقوله هاي مختلفي همچون شهوت، غضب و... بحث مي نمايند. از همين رو استاد شهيد مطهري (رحمه الله) (19) از عرفان عملي به اخلاق متحرک و پويا و از علم اخلاق به اخلاق ساکن تعبير مي نمايد.
تفاوت سوم آن است که در علم عرفان عملي، حالات، واردات و مکاشفات فراواني که به سالک روي مي آورد، مطرح است و از همين باب، بحث هاي گسترده اي در تفاوت بين خاطرات شيطاني، خواطر رحماني و القائات ملکي ارائه مي شود که هيچ يک از اينها در علم اخلاق مطرح نيست. خلسه ها، جذبه هاي معنوي و کشش هاي روحاني در جاي جاي عرفان عملي و به تبع آن در علم عرفان عملي ظهور دارد که در اخلاق از اين امور خبري نيست.
عرفان نظري
پس از آن که سالک منازل عرفاني را پشت سر گذارده، در ساحت قدس قدم مي گذارد و به مقام فنا و بالاتر از آن، بقاي پس از فنا مي رسد، مشاهدات و مکاشفاتي به او روي مي آورد و در پي آن، معرفتي از سر شهود و حضور، نسبت به حقايق نظام هستي پيدا مي کند که اين معرفت هاي برآمده از شهود، بنياد و حقيقت عرفان نظري مي باشند. به سخن ديگر، شخص پس از ورود به عرفان عملي و پيمودن مسير طريقت، در نهايت به مرحله ي حقيقت مي رسد که همانا پايه و اساس علمي است که امروزه از آن به عرفان نظري تعبير مي گردد.بنابراين، عرفان نظري، علمي حصولي است که از حقايقِ دريافت شده به وسيله ي شهود حکايت مي کند؛ چرا که سالک با مجاهدت و رياضت، حجاب هاي پيش روي خود را کنار مي زند و هرچه پيش مي رود، حقيقت را روشن تر مي يابد تا آنکه به صورت «عين اليقين» بلکه «حق اليقين» (نه علم اليقين) واقعيت نظام هستي و خداي سبحان را درمي يابد.
محقق کاشاني در اصطلاحات الصوفية در تبيين واژه ي عارف مي گويد:
" العارف من اشهده الله ذاته و صفاته و اسمائه و افعاله فالمعرفة حال تحدث من شهودٍ؛ (20) «عارف کسي است که خداوند ذات، صفات، اسما و افعالش را به او نشان دهد، پس معرفت و عرفان نظري حالتي است که از راه شهود حاصل شود». "
بنابراين، وقتي سالک از طريق سلوک به شهود حقايق نظام هستي رسيد، در درجه ي اول براي خويش معرفتي فراهم کرده است که از آن به «معرفت شهودي» و «تجربه ي عارفانه» تعبير مي شود. اما اگر همين عارف، مشاهدات خود را در زمينه ي هستي شناسي عرفاني ترجمه نموده، بازتاب زباني دهد و به تقرير، توضيح و تبيين آن بپردازد، عرفان نظري يا علم عرفان نظري شکل مي گيرد. به بيان ديگر، همچنان که عارفان تجارب خويش را در پيمودن منازل سلوک به رشته ي تحرير درآورده، علم عرفان عملي را پديد آوردند، با تحرير معارف برآمده از شهودِ حقايق، براي قافله ي بشري ارمغاني بس گران قدر عرضه داشتند که علم عرفان نظري نام دارد و طبيعي است که علم عرفان نظري همچون علم عرفان عملي، در ابعاد مختلف و حتي پيمودن راه براي سالکان بعدي، در دو بعد عملي و شهودي و معرفتي، اثري بسزا و شگرف دارد.
پينوشتها:
1. ر. ك: جلال الدين همايي، تصوف در اسلام، از ص 52 به بعد؛ ابونصر سرّاج طوسي، اللّمع، ص 23؛ عبدالرحمن بدوي، تاريخ التصوف الاسلامي، ص 8؛ شهاب الدين ابوحفص عمر سهروردي، عوارف المعارف، ص 41؛ سيديحيي يثربي، عرفان نظري، ص 59 و... .
2. ر. ك: سيديحيي يثربي، همان، ص 64.
3. وي غير از شهاب الدين يحيي بن حبش سهروردي معروف به شيخ اشراق است كه مؤسس مكتب اشراقي در حوزه ي فلسفه ي اسلامي است و در سنه ي 586 به شهادت مي رسد و به شيخ مقتول نيز معروف است. شهاب الدين ابوحفص عمر سهروردي در جرگه ي عارفان و معاصر ابن عربي است كه در سنه ي 632 ق وفات مي نمايد.
4. شهاب الدين ابوحفص عمر سهروردي، عوارف المعارف، ص 40.
5. همان، ص 37.
6. عطار نيشابوري، تذكرة الاولياء، ص 327.
7. شهاب الدين ابوحفص عمر سهروردي، عوارف المعارف، ص 39.
8. رفيق العجم، موسوعة مصطلحات التصوف الاسلامي، ص xxv، عطار، تذكرة الاولياء، ص 568.
9. محي الدين بن عربي، رساله اصطلاحات الصوفية، ص 4.
10. عبدالرحمن بدوي، نصوص من شطحات الصوفية، ص 112.
11. ملاعبدالرزاق كاشاني، لطائف الاعلام، ص 387.
12. ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، فصل 2، نمط 9.
13. ملاعبدالرزاق كاشاني، اصطلاحات الصوفية، ص 124.
14. مرتضي مطهري، کليات علوم اسلامي، ج2، ص 76.
15. ر. ک: محمدبن حمزه فناري، مصباح الانس، ص 6.
16. مقدمه قيصري بر شرح تاليه ي ابن فارض.
17. محمدبن حمزه فناري، مصباح الانس، ص 6، طبع حجري.
18. ر. ک: ابوعلي احمدبن محمدبن يعقوب رازي «ابن مسکويه»، تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق، ص 38-49.
19. مرتضي مطهري، کليات علوم اسلامي، ج2، ص 78.
20. ملاعبدالرزاق کاشاني، اصطلاحات صوفيه، با تصحيح مجيد هادي زاده، ص 85.
اميني نژاد، علي؛ (1390)، آشنايي با مجموعه عرفان اسلامي (كليات، تاريخ عرفان، عرفان نظري، عرفان عملي و...)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (رحمه الله)، چاپ دوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}